آرشیو مطالب
کشتند مولا را همسر زهرا را
پدرم مرد با خدایی بود
علی ای ساقی کوثر
ای به خون خفته ولی عازم دیدار، علی
فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
اگرچه در سحرگاهی شنیدی ناخوش احوالم
روضه و مناجات
بیقراریم و تو را ، دلخواه را گم کرده ایم
نام تو به زر حک شده بر لوح دل من
دوباره ماییم و تشییع شبانه
قسم به صبر زینب
ای سر و سامان من از وصل تو
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
ناد علیا که ولی ات علی است
مرا از بند این دنیا رها کن
مرگ خود را اگر اینگونه تمنا دارد
باز گویا هوای دل ابری است
زندان تیره از نفسش روشنا شده
