آرشیو مطالب
پاییز غصه برگ و برم را گرفته است
ای برادر جان چرا تنها ز میدان آمدی
عشق من و ارباب نداره پایانی
رفتی علی بدون تو بی پال و پر شود
سینه زن نفسی تازه کن
ماه من تو کجا و خاک کجا
قرارمون نبود رهات کنم
نمی رود اگر از این بدن برون جانم
ستون خیمه گاهم ای علمدار
بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما
بود امیدم تا مرا یاری کنی
یه عمره مجنون منم و لیلایی
اللهم ارزقنا حرم آرزومه کربلا برم
بیرق ماتم تو بر دوشم
منم آرزومه تو هم آرزوته
پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا
گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
