آرشیو مطالب
گفتن از زینب و عشقش به تو
اگر یک مرتبه گوید حسین جان
ناگهان سایه خورشید به صحرا افتاد
وقت یادت چشمها آینه بندان میشود
در سرش طرح معما می کرد
جذبه تو به کجا می کشد مرا
والله لا افارق عمی
در خونی ای عمو جان
نور چشم حسن و باعث لبخند من است
حسین حسین حسین
در خون ای عمو جان
ده سالشه اما پهلوون
سجده بر خاک تربت کردم
دنیای منی بی تو جهان دلگیره
از وقتی که باباش داره به شهادت میرسه
خوب شد رفتم ندیدم
کوفه را با تو حسین سر و پیمانی
با بوی سیب محرم هوایی شد
