آرشیو مطالب
آسمون پریشون بود زمین حیرون بود
روی تو جمال داوره
گفتن ندارد کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد
اگه پیدا بشه مدینه یاس پیمبر
در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری
روضه
شکر خدا تمامی ما سینه زن شدیم
پا میکشید و محضرش را پاک میکرد
عمرم چرا بستی تو چشماتو
بعد بابام روی لب من و تو لبخند نیومد
از گریه هات دلم خیلی پریشونه
در این غروب آخر بین الحزن به من
امید جان خسته ام از بر من سفر نکن
در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری
بارونه دلم مهمونه توی ایوونه طلای تو
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
بیا که با تو به دلها قرار برگردد
من بی تاب غم های تو
